یاد یاران۲۹۰ | چند روز؛ هیچ چیز!

چند روز؛ هیچ چیز!

چند روز مانده بود تا عملیات بدر. از همه جلوتر بودیم. هیچ‌کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی‌ها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تک­لول، نشسته بودم و دیده‌بانی می‌کردم. دیدم یک قایق به طرفم می‌آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. نمی‌دانم چه شد، زدم زیر گریه. از قایق که پیاده شد، دیدم هیچ چیزی هم راهش نیست؛ نه اسلحه‌ای، نه غذایی، نه قمقمه‌ای؛ فقط یک دوربین داشت و یک خودکار. از شناسایی می‌آمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار پنج روز.»

منبع: شهید آوینی

شهید مهدی باکری

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۱)

سلام. اجرتون با شهدا. به وبلاگ من هم سر بزنید
پاسخ:
سلام بر شما و سپاس

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی