یاد یاران ۲۷۹ | چادر مردانه

چادر مردانه

هفت هشت سالش بیش‌تر نبود، ولی چون پسر بود، داخل راهش نمی‌دادند. چادر مشکی سرش کرد و رویش را سفت گرفت. رفت داخل مجلس و یک گوشه نشست. روضه بود، روضه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها. مادرم زودتر از او رفته بود و سفت‌وسخت سفارش کرده بود که: «پا نشی بیای دنبال من، دیگه مرد شدی؛ زشته؛ از دم در برت می‌گردونند.» روضه که تمام شد، همان دم در چادر را برداشت، زد زیر بغلش و دِ بدو.

منبع: نوید شاهد

شهید مصطفی ردانی‌پور

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی