حکایت خوبان ۲۴۴ | برای زیارتت تشریفات قرار نده

 برای زیارتت تشریفات قرار نده

می‎گفتند: «برای زیارتت تشریفات قرار نده؛ همینطور بگو این کار را با شما دارم.»

به همسایه جوانی که بیکار شده بود، ‎گفتند: «شما برو شاه عبدالعظیم زیارت کن. زیارت که کردی بگو: آقا! من بیکارم، همین. هیچ‌چیز نمی‎خواهد بگویی.» خودش گفت: «من برگشتم خانه، صبح زود یک نفر زنگ زد.» گفت: «حسین! بیکاری؟» گفتم: «آره.» گفت: «الآن بیا فلان جا! من رفتم، مرا گذاشت سرِ کار.» می‌گفت: «کارش سبک است؛ یعنی خیلی مهم نیست، ولی سر کار رفتم؛ ماهی این‎قدر به من می‎دهد و در حال حاضر مشغول هستم.»

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی حوزه

استاد بزرگ اخلاق، آیت‌الله مجتبی تهرانی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی