حکایت خوبان ۲۴۰ | کوچکی در عین بزرگی

کوچکی در عین بزرگی

من آن لحظه را اصلاً از یادم نمی‌برم... داشتم در مسجد برای امتحان فردا مطالعه می‌کردم که حاج‌آقا وارد شد؛ «داری چه کار می‌کنی؟» دارم کتاب می‌خونم. «کتابت را بده.» از همان صفحه‌ای که جلویم باز بود، سؤالی پرسیدند؛ جوابش را نمی‌دانستم و...! گفتند: «پس کتاب نمی‌خوانی، کتاب می‌بینی! یک صفحه انتخاب کن. یک بار من می‌خونم، شما از من سؤال بپرس، یک بار هم شما بخوان، من می‌پرسم.»

این صحنه را هِی با خودم تکرار می‌کنم؛ مجتهد روحانی مسجد جلیلی و یکی از مبارزانِ ترازِ اول و زندان‌دیده انقلاب، حالا خودش را کوچک کرده... کوچکِ کوچک؛ تا «منِ نوجوان» با او بزرگی کنم.

منبع: کتاب پدرانه، مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه‌السلام

آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی